اینجا دنیای ماست پس....بیاتو..............
دلم گرفته... به اندازه تمام خنده های خام کودکی... دلم گرفته... به اندازه تمام انتظارهای نبودنت...... نیستی...این کلمه را بارها و بارها تکرار کردم بلکه برایم عادی شود...نبودنت را می گویم اما .... مگر می شود عادت کرد به نبودن تمام بودن ها؟!؟!؟ مگر می شود تحمل کرد نبودنت را؟ ساده بگویم.... گم شدم... وقتی گم شدی!!! اشک هایم را نمی بارم تا.....نگریمت.... آه... دلتنگیهای من گاهی جنس اشک میشود، گاهی جنس بغض، گاهی جنس سکوتهای طولانیای که در لحظههای بدون هقهق کش میآید... در سنگینی این هوای گرفته................ دلتنگم و تردید شعله میکشد در جانم... دلتنگم و راه انگار گم شده باز، دلتنگم و تورا کم دارم ... چه می دانم، دلتنگ حضور لحظه لحظه تو... خواستم بگویم خاموشی قلمم نشانه خاموشی دلم نیست.... فریادت می زند این روزها می شنوی؟؟؟